.

.

Welcome to the web AGOODMAN
ایمیل مدیر :

» تير 1400
» آذر 1399
» بهمن 1393
» دی 1393
» شهريور 1393
» مرداد 1393
» شهريور 1392
» ارديبهشت 1392
» بهمن 1391
» مرداد 1391
» تير 1391


» خدایا کمکم کن
» گن لاغری مردانه
» ⓿ ⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿ ⓿
» همه چی دانلود
» ساعت رومیزی ایینه ای
» رقص نور لیزری موزیک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان agoodman   و آدرس www.agoodman.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 48
بازدید کل : 17146
تعداد مطالب : 293
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


.



اوقات شرعی

RSS
زندگینامه بسیجی شهید علیرضا جنتی
نویسنده A good man تاریخ ارسال دو شنبه 22 دی 1393 در ساعت 13:0
محل تولد : همدان محل شهادت : شلمچه
آنگاه که گوهر وجودش در این عالم خاکی درخشید ، شهریور ماه 1347 بود. صدای پای پاییز داشت کمکم می آمد اما صدای گریه او حکایت از بهاری داشت که با شکفتن غنچه وجودش به خانه ما آمده بود ، طراوت این بهار هنوز هم جانمان را تازه می کند. خاطرات دوران کودکی علیرضا بسیار شیرین و شنیدنی است ، از همان دوران روحیه کنجکاوی و پرسشهای کودکانه اش جلوه ای از آینده درخشان او را در مقابل دیدگانمان ترسیم می کرد.
همان وقتها بود که با مسجد و نماز و مفاهیم اعتقادی اسلام آشنا می شد. با همان پاهای کودکانه خود ، در کنار پدر یا مادر مهربانش به مسجد می رفت و سعی می کرد خواندن نماز را خوب یاد بگیرد. به کتاب بسیار علاقمند بود ، هنوز به مدرسه نرفته با کمک بزرگترها کتابهای اول دبستان را به راحتی می خواند. دوران تحصیل او از دبستان عارف آغاز شد. سالهای تحصیل ابتدایی را یکی پس از دیگری با موفقیت پشت سر نهاد و هر سال در مسابقات درسی دبستان رتبه های ممتازی را کسب می کرد.
 
 
 
دوران راهنمایی راهم در مدرسه عطار نیشابوری گذارند در این دوران با شهید ملک حسین بیاتی آشنا شد . پیوند دوستی این دو کبوتر سبکبال پیوندی است که با شهادت گره خورده است. علیرضا و ملک حسین بسیار یکدیگر را دوست می داشتند. علیرضا در یکی از نوشته های خود می گوید صمیمی ترین دوست من برادر ملک حسین بیاتی می باشد که شخصی با ایمان و با گذشت و خوش برخورد و مهربان و دارای صفات پسندیده بسیاری می باشد. ملک حسین هم از خطه خونرنگ خوزستان در نامه ای خطاب به او چنین نگاشته است : قلب من و شما به هم نزدیک است و زمان و مکان نمی تواند آنها را از هم دور کند بلکه هر چه زمان می رود احساس قرب به هم پیدا می کند ... 
بعد از شهادت علیرضا ، ملک حسین در فراق صمیمی ترین دوست خود می سوخت. هنوز مدت زیادی از شهادت علیرضا نگذشته بود که روح بی تاب ملک حسین هم از عالم خاکی پر کشید و در جوار رحمت الهی کنار دوست قدیمی خود مأوا گزید و اینچنین پیوندی که با صداقت و محبت آغاز شده بود با شهادت ملک حسین فصلی جدید را در عرصه ملکوت برای خود گشود. 
پدر علیرضا می گفت : او بسیار مهربان و دلسوز بود ، بسیار کم حرف می زد ، خیلی کم ادعا و کم توقع بود ، اصلا از خودش تعریف نمی کرد ، با اینکه به او در مناسبتهای مختلف تعداد زیادی لوح تقدیر داده بودند حتی یکی از آنها را نیاورد به ما نشان دهد ، بعد از شهادتش وقتی کمد او را نگاه می کردم فهمیدم که این لوح ها را به او داده اند و تا آن وقت من از این موضوع بی خبر بودم
دوران دبیرستان علیرضا از دبیرستان انقلاب همدان آغاز شد . از همان بدو ورود به دبیرستان انقلاب در تاسیس انجمن اسلامی آنجا نقش موثری داشت. سال دوم وارد دبیرستان ابن سینا شد. او در عین فعالیت در بسیج و انجمن اسلامی دبیرستان ابن سینا ، مسئول واحد آموزش اتحادیه انجمن های اسلامی همدان هم بود. ایشان هفته ای سه روز در اتحادیه حضور می یافتند و کارهای محوله را با دقت و نظم خاصی انجام می دادند. یکی از کارهای علیرضا در این دوران ، تهیه و تنظیم جزوات علمی و فرهنگی بود... به عنوان مثال جزوه ای با عنوان نگرش بر قیام امام حسین (ع) که حاصل مطالعه کتب مختلف در این موضوع است توسط ایشان تنظیم و برای استفاده دانش آموزان مدارس منتشر شد. مسئول اتحادیه انجمن های اسلامی ، برادر صادقیان می گفت : علیرضا فردی بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد بود در طول مدت آشنایی با ایشان هیچگاه ندیدم با صدای بلند بخندد ، از وقار خاصی برخوردار بود ، کارهایی را که به او محول می کردیم با دقت بسیار زیاد انجام می داد ، به تمیزی محل کار خود اهمیت زیادی قائل بود ، هیچگاه وقتش را به بطالت نمی گذراند، اگر اینجا کاری نبود بجای آنکه بیکار بنشیند مطالعه می کرد. علیرضا به نماز بسیار اهمین می داد وقت نماز که می شد وضو می گرفت و نماز را با طمأنینه خاصی می خواند. چقدر با سوز ذکر سجود و رکوع را می گفت . چقدر با حوصله نماز را به جا می آورد. 
علیرضا در بسیج و انجمن اسلامی دبیرستان هم یکی از نفرات اصلی بود ، مدتی مسئولیت انجمن اسلامی دبیرستان را به عهده گرفت ، معلم ها ، دانش آموزان ، کادر دبیرستان همه به او علاقه داشتند چرا که علیرضا در کنار فعالیتهای بسیج و انجمن و اتحادیه انجمن های اسلامی ، درسش را هم خوب می خواند. در طول دوره دبیرستان بارها در مسابقات علمی رتبه ممتازی را احراز کرد، در کنکور سراسری سال 66-65 یکی از نفرات ممتاز شد.
علیرضا در مسابقات نهج البلاغه و مفاهیم قرآن شرکت می کرد . چندین بار در این مسابقه ها برنده شد و رتبه خوبی کسب کرد . علیرضا به ورزش هم علاقه داشت . بیشتر به شنا و ورزش پینگ پنگ می پرداخت. 
یکی از برادران می گفت : علیرضا در کارهایش با دیگران مشورت می کرد . آخرین تابستان عمر پر برکتش وقتی من مریض بودم به عیادتم آمد و گفت : به نظر شما در این تابستان چکار کنم ؟ من که دوست داشتم علیرضا یک دوره به آموزش نظامی برود و بیشتر با بچه های جبهه آشنا شود گفتم علیرضا امسال در پادگان شهید شکری پور اولین دوره آموزش نظامی برگزار می شود ، می توانی آنجا را هم انتخاب کنی. او در اولین دوره آموزش نظامی پادگان شرکت کرد و در دوره دوم به علت صلاحیتی که در او دیده بودند او را به عنوان کادر آموزش انتخاب کردند. علیرضا بعد از گذراندن آن تابستان پربار به دانشگاه اصفهان رفته و در رشته مهندسی الکترونیک تحصیلات دانشگاهی خود را آغاز کرد هنوز یکماه و نیم از حضورش در دانشگاه نمی گذشت که به طور داوطلبانه از طریق بسیج دانشگاه اصفهان عازم جبهه های حق علیه باطل شد. در جبهه او دیدبان و خمپاره انداز بود. بعد از مدتی حضور در جبهه شنیدیم که علیرضا در عملیات کربلای 5 در قتلگاه شلمچه بر اثر بمباران شیمیایی به درجه شهادت نائل آمد . در تشییع پیکر پاکش غوغایی برپا بود ، معلمان ، دانش آموزان و رفقای علیرضا همه بودند. علیرضا در دوران دبیرستان نتوانست به جبهه برود به همین دلیل سعی می کرد وقتی بچه هایی که به جبهه رفته بودند برمی گردند برایشان کلاس درسی تقویتی بگذارد و به اظهار خود بچه ها ، علیرضا بسیار خوب تدریس می کرد و اینکه پس از سالها معلمان علیرضا در کلاسها او را به عنوان یک دانش آموز نمونه و همه بعدی معرفی می کردند. دانش آموزی که در کنار درش به تقوی و تهذیب نفس هم اهمیت می داد.

:: موضوعات مرتبط: زندگینامه شهدا، ،
.:: ::.
علي صياد شيرازي
نویسنده A good man تاریخ ارسال دو شنبه 22 دی 1393 در ساعت 12:59
در هنگام پيروزي انقلاب اسلامي ، من در بازداشت بودم . درست در آستانة پيروزي انقلاب دستگير شدم . آن روزها در دانشكدة توپخانة پادگان اصفهان تدريس مي كردم . چون مدتي در امريكا بودم و دوره هاي مختلفي براي تخصص ديده بودم ، در خارج از پادگان هم زبان انگليسي تدريس مي كردم . در آن اوضاع و احوال ارتش طاغوت ، كارهايي مثل خواندن نماز يا گرفتن روزه ، زود به چشم فرماندهان مي آمد و به آن حساسيت نشان مي دادند . براي همين من هم كه داراي روحية مذهبي بودم ، هميشه در نظر آنان يك نيروي مشكوك محسوب مي شدم . البته در آن ايام ، ارتباط تنگاتنگي با نيروهاي انقلابي داشتم ؛ ولي چون فرماندهان مدركي عليه من نداشتند ، نمي توانستندكاري بكنند ؛ ولي هر لحظه منتظر بهانه اي بودند . من در تهران و اصفها ن با نيروهاي انقلابي ارتش ؛ مانند شهيد يوسف كلاهدوز، شهيد اَقارب پرست ، شهيد دكتر حسن آيت ارتباط داشتم و از همين طريق با بيت حضرت امام در خارج از كشور در تماس بوديم . هدف ما اين بود كه انقلاب را به داخل ارتش بكشانيم ؛ به همين دليل با افرادي كه از جرأت كافي برخوردار و داراي روحيه اي انقلابي بودند ، جلساتي تشكيل مي داديم و آنان را به تشكيلات خودمان وصل مي كرديم . در آن جلسات ، اعلاميه هاي حضرت امام و مواضع انقلابي ايشان را شرح مي داديم . سعي مي كرديم در كساني كه روحية انقلابي ندارند، زمينة اين كار را ايجاد كنيم .


بايد نظم را حفظ مي كرديم
در شب 22 بهمن 1357 ، روز سوم بازداشتم ، در دفتر دژباني بودم كه از راديو ، صداي انقلاب را شنيدم. اصلاً فكرش را نمي كردم كه انقلاب اين همه سرعت بگيرد . تا صبح در تب و تاب پيروزي انقلاب بودم . اشتياقي آتشين ، سراپاي مرا فراگرفته بود . احساس مي كردم طلوع آفتاب آن روز با روزهاي ديگر تفاوت زيادي دارد .
صبح ، تعدادي از افسران و درجه داران به طرف اتاق من آمدند . آن ها با عزت و احترام ، مرا از آنجا بيرون آوردند .
اوضاع پادگان كاملاً فرق كرده بود . نظمي كه ديشب حاكم بود به هم خورده و سربازها بيرو ن ريخته بودند و تظاهرات مي كردند .
اولين چيزي كه به ذهن من رسيد ، اين بود كه از به هم ريختن و قلع و قمع پادگان جلوگيري كنم . بايد پادگان را براي خدمت به انقلاب ، حفظ مي كرديم . نبايد مي گذاشتيم اموال آن چپاول شود .



 

آغاز دوستي دو شهيد

درست چند روز پس از پيروزي انقلاب ، دركردستان و آذربايجان غربي حوادثي رخ داد كه توجه همة مردم ايران را به خود جلب كرد . گروهك هايي كه در پيروزي انقلاب با غارت پادگان ها مسلح شده بودند ، با ادعاي خود مختاري از ناآگاهي مردم سوء استفاده كردند و گوشه اي از مملكت را به آشوب كشاندند . با اوج گيري اين تحركات ، گروه هاي مردم هم براي در هم شكستن توطئة ضد انقلاب ، به آن سوشتافتند . مردم اصفهان نيز ساكت ننشستند وگروههايي را به آن جا فرستادند . يك روزخبر ناگواري رسيد كه پنجاه و دو نفر از داوطلبان سپاه اصفهان در 12 كيلومتري سردشت در روستايي به نام« داش ساوين » به وسيلة ضد انقلاب كمين خورده و همگي به شهادت رسيده اند . اين ماجرا مثل بمبي اصفهان را تكان داد . قرار شد از طرف استاندار به كردستان برويم . ما به شهيد دكتر چمران كه وزير دفاع بود ، معرفي شديم .
در سردشت دكتر چمران ما را نسبت به اوضاع و احوال كردستان توجيه كرد . جالب تر از همه ، روحيات خودش بود . او با اين كه معاون نخست وزير و وزير دفاع بود ، لباس چريكي به تن كرده و يوزي به دست ، پيشاپيش چهل ، پنجاه نفر پاسدار و نيروي داوطلب در سخت ترين شرايط نبرد ، حضور داشت . به منطقة عملياتي اعزام شديم . طي هفده روز كه در كردستان بوديم ، در نُه عمليات شركت كرديم . در همان روزهاي اول مأموريت هايمان كه روياروي ضد انقلاب درآمديم ، با عنايت حق ، ضربه شست خوبي را به دشمن نشان داديم . دكتر از روش كار من و راهنمايي هايم خوشش آمده بود . از سرگذشتم پرسيد و با هم بيشتر آشنا شديم . از همين جا بود كه پيوند قلبي من با او آغاز شد . از همين جا ما دو تا برادر و دوست شديم . او در هر سخنراني كه در مساجد مي كرد، از كار ما به عنوان يك حماسه ياد مي كرد .

از كار بركنار شدم چون ...
چند روز بعد به همراه تعدادي از فرماندهان و همرزمانم جهت پاره اي از گزارش هاي منطقة غرب به تهران رفتم . من هميشه در اين گونه جلسات با تعدادي از فرماندهان منطقه و به خصوص بچه هاي سپاه شركت مي كردم . آن روز شهيد محمد بروجردي ، شهيد ناصركاظمي و چند نفر ديگر هم در جلسه شركت كرده بودند . مشاوران بني صدر (رييس جمهور وقت) شروع به بدگويي دربارة قرارگاه عملياتي غرب كردند . گزارش همة آن ها سر تا پا دروغ بود . با حرف هاي دروغي كه مي زدند ، كنترل از دست ما خارج مي شد . بني صدر به گفته هاي مشاورانش خيلي اهميت مي داد . متأسفانه به حرف بچه هاي سپاه هم گوش نمي كرد و بي اعتنا بود . دلم از جلسه خون شده بود . حرف هاي مشاوران بني صدر بد جوري ناراحتم كرده بود . آنان را آن قدر پست مي دانستم كه نمي توانستم در برابرشان دفاعي كنم . از همان جا بود كه همة اميدم از بني صدر (به عنوان رييس جمهوري) قطع شد . آن روز در آنجا جمله اي گفتم كه بعد ها ميان مسئولان مملكتي دهان به دهان گشت و معروف شد . اول دعاي امام زمان (عج) را خواندم . سپس گفتم :
آقاي رييس جمهور ! خيلي عذر مي خواهم كه اين صحبت را ميكنم . در جلسه اي به اين مهمي كه براي حفظ امنيت نظام جمهوري اسلامي تشكيل شده است ، يك بسم الله و يك آية قرآن خوانده نشد . من آنقدر اين جلسه را ناپاك و آلوده مي بينم كه احساس مي كنم وجود خودم نيز از اين جلسه آلوده مي شود . چاره اي ندارم جز اينكه يك راست از اين جا به قم بروم و با زيارت آنجا احساس كنم كه تزكيه و پاك شده ام . همة اينها بهانه بود تا فرمانده ي منطقة غرب را از من بگيرند و درست در شب بيست و نهم شهريور 1359 ( يك شب قبل از آغاز رسمي جنگ ايران از طرف بعث عراق ) به دستور آقاي بني صدر من از سمت خود ، بركنار شدم .

:: موضوعات مرتبط: زندگینامه شهدا، ،
.:: ::.
زندگینامه سردار حاج ابراهيم همت
نویسنده A good man تاریخ ارسال دو شنبه 22 دی 1393 در ساعت 12:58
محمد ابراهيم همت در دوازدهم فروردين سال 1334 در شهرضا به دنیا آمد . در همان شهر ، كودكي و نوجوانيش را با تحصيل گذراند و در سال 1352 ديپلم گرفت و در همان سال هم وارد دانشسراي عالي اصفهان شد . با مدرك فوق ديپلم به خدمت سربازي رفت ؛ اما او را سرپرست آشپزخانه كردند . فرصت خوبي براي او فراهم آمده بود تا با افكارانقلابي و ديني آشنا شود و با برخي از انقلابيون ارتباط برقرار كند. سربازيش كه تمام شد ، به شهرضا بازگشت و معلم روستا شد . گوشه و كنار ، حرفهاي نيش دار او به گوش حكومت رسيد و خبر اخطار ساواك در پروند ة تازه گشوده اش ، ثبت گرديد . 
 
شهید همت
 

پايش كه به شهر قم باز شد و با علما نشست و برخاست كرد ، ديگر فقط يك معلم نبود ؛ بلكه در مساجد و محافل خصوصي هم سخنراني مي كرد و همين ، ساواك را به تعقيب او كشاند . محمد ابراهيم ، از شهرضا فرار كرد ؛ فيروزآباد فارس ، ياسوج ، دوگنبدان و اهواز گريزگاه هاي او بود .

 از مناطق محروم تا پاوه

موج انقلاب كه بالا گرفت ، تاب غربت نياورد و به شهرضا بازگشت و سازمان دهي تظاهرات مردمي را بر عهده گرفت . در پايان يكي از راهپيمايي ها ، قطعنامة آن را قرائت كرد و شايع شد كه حكم اعدامش را صادر كرده اند و همين مسأله ، او را تا روز پيروزي انقلاب در مخفي گاه ها نگه داشت .
او پس از پيروزي انقلاب ، كميتة انقلاب اسلامي شهرضا را تشكيل داد . در سال 1358 با كمك دوستانش سپاه شهرضا را پايه گذاري كرد . در اواخر همين سال به عنوان معلم ، در مناطق محروم كشورحضور يافت . به جهت سوابق فرهنگي به مسئوليت روابط عمومي و تبليغات سپاه در پاوه منصوب شد و به كمك بسيجي هاي كُرد ، نشريه اي به نام « پيام پاوه » را راه انداخت . چندي بعد مسئوليت سپاه پاوه به او سپرده شد .
 
فاتح خيبر بود و مالك اشتر

در دي ماه 1360 ازدواج كرد و به خوزستان رفت تا در سازمان دهي و آموزش يگان هاي رزمي سپاه در جنوب ، همکاري كند . در آنجا در كنار حاج احمد متوسليان و حاج محمود شهبازي تيپ 27 محمدرسول الله را پايه گذاري كرد . او در عمليات بيت المقدس در آزاد سازي خرمشهر ، سهم بسزايي را ايفا نمود .حاج احمد كه به لبنان رفت كمي بعد ، تيپ به لشگر 27 محمدرسول الله ارتقاء يافت و عمليات هاي رمضان ، محرم ، والفجر مقدماتي و والفجر يك تا شش را فرماندهي كرد . لشكر 27 ، در عمليات خيبر ، جزاير مجنون و طلائيه را تصرف كرد و مقاومت مثال زدني را در تهاجم بي امان دشمن بر تاريخ دفاع مقدس رقم زد . روز 24 اسفند سال 62 در حاليکه به همراه معاون خود اكبر زجاجي با موتورسيكلت براي بررسي جبهة نبرد به خطوط مقدم جزاير مجنون مي رفت ، خمپاره اي نگاه منتظرش را در آسمان شهادت سامان بخشيد .

:: موضوعات مرتبط: زندگینامه شهدا، ،
.:: ::.
زندگینامه شهید مصطفي چمران
نویسنده A good man تاریخ ارسال دو شنبه 22 دی 1393 در ساعت 12:54
در سال 1311 در شهر مقدس قم به دنيا آمد . 
دوران كودكي و تحصيلات ابتدايي را در تهران گذراند و به عنوان دانش آموز ممتاز دبيرستان البرز ، به دانشكدة فني راه يافت . 
در سال 1336 با احراز رتبة اول در دانشكده فني دانشگاه تهران در رشته الكترونيك فارغ التحصيل شد .

در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به آمريكا اعزام شد . 
پس از تحقيقات علمي در جمع معروف ترين دانشمندان جهان دردانشگاه بركلي كاليفرنيا ، با ممتازترين درجة علمي موفق به اخذ دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسماگرديد .
در سال 1342 پس از قيام خونين 15 خرداد ، در اقدامي جسورانه و در حالي كه مي توانست به عنوان يكي از بزرگترين دانشمندان جهان داراي يك زندگي كاملاً مرفه در آمريكا باشد ؛ اما به جهت احساس تكليف در مقابل دين خود ، رهسپار مصر شد .
در آن جا به مدت دو سال ، سخت ترين دوره هاي چريكي و جنگ هاي پارتيزاني را آموخت و به عنوان بهترين شاگرد اين دوره انتخاب شد . در سال 1350 جهت ايجاد پايگاه چريكي مستقل براي تعليم رزمندگان ايراني و مبارزه بر عليه صهيونيزم اشغال گر به كشور لبنان عزيمت كرد .
درآن جا به كمك امام موسي صدر، رهبر شيعيان لبنان ، سازمان امل را پي ريزي كرد و به عنوان يك چريك تمام عيار در مقابل اسراييل خون خوار به مبارزه پرداخت .
در سال 1356 با زني به نام « غاده جابر » كه دختر يكي از تاجران ثروتمند لبناني بود ، ازدواج كرد . در سال 1357 با پيروزي ا نقلاب اسلامي به ايران بازگشت و در مدت كوتاهي توانست با توكل برخدا و ايمان و اعتقادي راسخ ، و به كار بستن تمام اندوختة علمي و تجربي خود ، مسئوليتهاي بزرگي را بر دوش گرفته و اقدامات مؤثري را در جهت تثبيت نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران به انجام رساند . 
از برجسته ترين مسئوليت ها و خدمات وي ، مي توان به موارد زير اشاره كرد : 
وزير دفاع ، نمايندة مردم تهران در اولين دوره مجلس شوراي اسلامي ، نمايندة امام در شوراي عالي دفاع ، فرمانده جنگهاي نامنظم ، پاكسازي منطقة كردستان و آزادي شهر پاوه از لوث وجود دشمنان .
سرانجام در تاريخ 31 خرداد 1360 در حالي كه از پرواز عارفانة خود كاملاً آگاه بود ، به سوي قربانگاه عشق حركت كرد و در منطقة دهلاويه حوالي شهر سوسنگرد ، بر اثر اصابت تركش خمپاره هاي دشمن شهد شيرين شهادت را نوشيد .

:: موضوعات مرتبط: زندگینامه شهدا، ،
.:: ::.
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 صفحه بعد


.:: Design By :